متن اولیه داستان
"یکبار در یک کلاس درس شاد و پرانرژی، دانشآموزانم از من پرسیدند که چرا ما باید به مدرسه بیاییم و چرا باید درس بخوانیم؟
من با لبخندی روی لبانشان تاوانشان را دادم و گفتم: "یک داستان برای شما دارم. یک زمانی در یک شهر دوردسته، یک پسر جوان بنام آرش زندگی میکرد. آرش عاشق کوهها، جنگلها و رودخانهها بود. او از زیباییهای طبیعت و ماجراجوییهای جدید خیلی لذت میبرد. اما مشکل آرش این بود که تنها زمانی به کوهها میرفت که درسش را خوانده بود. روزهایی که به مدرسه نمیرفت یا درس نخوانده بود، اجازه نمیگرفتند به کوه بروند و این واقعاً آرش را اذیت میکرد.
روایت پژوهی
ایجاد انگیزه در 6 صفحه
در بالا قسمتی از متن اورده شده است
با فرمت ورد